پرنیان

پرنیان

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کانون عفاف و حجاب» ثبت شده است

خاطـــــــــــره

 قرار است گوش سمت راست ام را شستشو بدم !


دکتر وارد مطب می شود در را پشت سرش می بندد، می گوید: خوب روسری ات را در بیار!!

یک لحظه سکوت می کنم، بعد حواسم نیست، حواسم به هیچ چیز نیست،حواسم به خودم هم نیست، کم کم حواسم را جمع می کنم.

 
آقای دکتر! می خواین گوش ام را شستشو بدهید !!

 
روسری ات خیس می شود گفته باشم !!
 
توی دلم خنده ام می گیرد، گوشه ی روسری ام را جمع می کنم

با روسری خیس بر می گردم خانه!، لذت خاصی دارد وقتی باد نمِ روسری ام را می برد!

توی دلم به این فکر می کنم، که چه دلیل خنده داری می شود

کشف حجاب برای اینکه روسری ام خیس نشود!!

۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

دوست اهل بیت

سلطان محمود غلام سیاهی به نام ایاز داشت که خیلی شیفته وعلاقمند به او بود.سلطان سالی یک بارمهمانی خاصی برگزار می کردکه فقط مقامات عالی کشوری ولشکری حضور داشتندودر پایان مهمانی هم به هر یک اجازه می داد چیزی از سلطان بخواهند وهمانجا دستور می داد خواسته اش را به او بدهند.یک سال که این مهمانی را برگزار کرد ودر پایان،هر یک از مقامات چیزی از قبیل پول وطلاوجواهر وباغ وزمین مزروعی وگله ی اسب وگاو وگوسفند از سلطان خواستند،در اخر نوبت به ایاز رسید که کنار دست سلطان نشسته بود.

همه چشم دوخته بودند که ایاز با توجه به اینکه می داند سلطان تا چه حد به او علاقمند است،چه چیزی از او خواهد خواست.سلطان رو به ایاز کرد وگفت:خوب،تو بگو چه میخواهی؟ایاز سرش را پایین انداخت و بعد از لحظه ای دستش را روی شانه ی سلطان گذاشت،یعنی من خودت را میخواهم.همه تو را برای نعمت ها وهدایایت میخواستند،ولی من خود تو را میخواهم.((دوست اهل بیت(علیه السلام)خدا واولیائش را برای خودشان می خواهند،نه برای نعمت ها وعطاهایش))

۱۱ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه پیام

انتخاب با لحاظ کردن منفعت ملی ...

عروس خانمی که دو هفته قبل به خانه بخت رفت همه وسایل جهیزیه اش ایرانی بود به جز چند قلم مثل آرکوپال، تُستِر و اتو که مادرش قبلا خریده بود. نه اینکه پدرش وضعیت مالی خوبی نداشته باشد، بلکه اگر اراده می کرد هرچه می خواست می توانست بهترینش را بخرد و با خودش به زندگی جدیدش ببرد. و نه اینکه اقوام و خویشانش همه جهیزیه ایرانی برده بودند بلکه برعکس همین تازگی، دخترخاله اش که کمی زودتر از او ازدواج کرده بود و با هم مثل دو خواهر صمیمی بوده و هستند بیشتر وسایلش خارجی  درجه یک بود.

اما با شوهرش که دانشجوی دوره دکتری فلسفه است به تفاهم رسیده بودند که خانه شان را با وسایل ایرانی پر و تزیین کنند. همه چیز هم خریده بودند، ایرانی ِجنس خوب.

با این کار هم سرمشقی شدند برای سایر جوانهای فامیل و دوست و آشنا، هم کمکی شدند به چرخیدن کارخانه های ایرانی و در کنار آن زندگی خانواده کارگران ایرانی. خلاصه بدون هیچ ادعا و شعاری با اعتماد به نفس کامل فرهنگ سازی کردند.

یادم می آید یکی از اقوام که دو سال قبل سر خانه و زندگیش رفت بعد از یکی دوبار تذکر شوهرش درمورد اینکه تا می تواند اجناس ایرانی بخرد ناراحت شده و گریه کرده بود که مگر من فقیرم که جنس ایرانی بخرم!

شجاعت می خوهد چنین کاری در زمانه ای که خرید وسایل خارجی و مارک دار پز خیلی ها شده، حتی کسانی که از نظر مالی ضعیف ترند.

سه شنبه که بیاید دو هفته از پیوندشان می گذرد. روز 22بهمن، شبش رفتند سر خانه و زندگی شان.

دور و برمان را که نگاه کنیم می بینیم گاهی وقت ها «به عمل کار برآید به سخن دانی نیست!»


      منبع: زندگی روزمره توی حوض کوچک آب
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۳۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

من خواهر شما نیستم!

موتورم توقیف شده بود و اعصابم خرد،اخه چند روزی بود دنبال ازاد کردن موتورم بودم.خسته رفتم کنار خیابون دیدم خانمی با لباس نگفتنی کنار تلفن کارتی ایستاده.راستش خجالت کشیدم جلوتر برم.اطرافش هم عده ای پسر جوون ایستاده و نگاهش می کردن.با خودم گفتم چه رویی داره. سر ظهر با این لباس کنار خیابون از نگاه اینا هم خجالت نمی کشه...

پسرا وقتی منو دیدن رفتن. به خودم جرات دادم و رفتم نزدیک ترگفتم:خواهر...برگشت نگاهی به سر و رویم کرد و گفت:من خواهر تو نیستم. گفتم خب چی صدات کنم! روش رو برگردوند و گفت:برید وضع خودتون رو درست کنید اقتصاد مملکت رو درست کنید. نمی دونم حرفاش چه ربطی داشت.اخه حجاب چیکار به سیاست و اقتصاد داره. حجاب رو خدا گفته نه سیاستمدارا و...خلاصه از خیرش گذشتم و اصلا من نمی خواستم بگم خواهر حجابت رو رعایت کن. می خواستم بگم کارت تلفنت رو به من بده یه زنگ ضروری دارم بزنم که کلی نق شنیدم.

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۰۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

حیا

بی حیایی بود که سبب شد عمر در ان کوچه ی باریک جلوی دختر پیامبر را بگیرد،به نحوی که حضرت(علیها السلام)نه راه پیش داشتند ونه راه بازگشت واوآن جسارت را مرتکب شود.

امیدوارم چنان حیا داشته باشی که حتی یک پرنده را هم رنجش ندهی وتند راه نروی که پرنده هایی که روی زمین نشسته اند،بترسند.یک رفیق اهل لرستان داشتم که به من می گفت:خدا من را نبخشیده است والا چرا وقتی راه می روم،پرنده هایی که روی زمین نشسته اند،می ترسند ومی پرند؟من که قصد اذیت آنها را ندارم.

                                                                از کتاب مصباح الهدی

۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۴۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محدثه پیام

از پر حرفی زنانه تا بی تفاوتی مردانه...

حالا دارم فکر می کنم که چرا ما زن ها متهمیم به حراف بودن؟ چرا تا میایم دو کلمه حرف بزنیم حتی با خودمون  میگن که وای این خانم ها دوباره شروع کردن؟راستی واقعا ما زیاد حرف می زنیم ؟ من اینجوری فکر می کنم که  اره ما زیاد حرف می زنیم چون هیچ وقت حرف دلمون رو نمی زنیم حالا دلیلشو نمی دونم  اما برای گفتن یک موضوع ساده هزار تا مقدمه می چینیم  و از هر دری می گیم اما باز هم تو گفتن حرف اخر یه جورایی کم میاریم همیشه خواستیم که از روی همین مقدمه ها حرفمون رو بفهمند اما متاسفانه چون اقایون درست بر عکس ما یه راست میرن سر موضوع اصلی و بدون هیچ مقدمه و موخره ای ته حرفشون رو می زنند هیچ وقت ما رو نمی فهمند و حتی حاضر نیستند یک ذره به خودشون زحمت بدن که بفهمن.

دیگه کم کم داره هوا تاریک میشه که میرسی خونه از صبح بیرون بودی با هزار تا اتفاقات عجیب و غریب  هزار تا حرف توی دلت هست  می ری ودر اتاق رو باز می کنی  تا با داداشت حرف بزنی . میری کنارشو شروع می کنی به حرف زدن از اینکه حالا از صبح چه اتفاقاتی برات افتاده نمی دونم چرا اما در  خوش بینانه ترین حالت کله ای تکون میده و میگه اینایی که گفتی به من چه!!؟ یه نگاه به خودت می کنی ویه نگاه به اون و هی  پیش خودت حساب کتاب می کنی که زورم میرسه با دستام خفش کنم یا نه  که متاسفانه هر چی فکر میکنی می بینی  که نه نمیشه توی همین تفکرات هستی که بلند میشی و  میگی لعنت به من که دیگه با تو حرف بزنم  اون هم با کمال خونسردی  دوباره کله ای تکون میده و میگه لعــــــــنت!!!  یه وقتایی فکر میکنم که خدا تو دل این اقایون به جای قلب سنگ کار گذاشته  موجوداتی بی تفاوت  و بی احساس. مدار درکشون هم که فکر کنم کلا سوخته! حالا فکر کن که اگه قرار بود ما بچه ها به دست  باباها بزرگ شیم چی میشد؟  هرچند پیش خودم میگم خدا چی فکر کرده که این موجودات رو خلق کرده اما بازم باید گفت خدایا دمت گرم که حداقل فهمیدی ما نباید زیر دست اونها بزرگ بشیم !!فکر کن بچه ی بیچاره داره از گریه خودشو خفه می کنه اقاهه در حالی که داره روزنامشو میخونه تنها عکس العملی که نشون میده اینه که  به اندازه یک سانتی متر روزنامشو میاره پایین و نگاه مبهوتی به بچهه میکنه و میگه  دوباره چت شد؟ وحالا تا صبح هم  فکر کنه  بازم نمیفهمه !  حالا شنیده بودیم که اقایون مغزشون کشش نداره بیشتر از یه موضوع رو درک کنه  ولی انصافا فکر نمی کردم دیگه تا این حد!!حالا شما قضاوت کن پرحرفی  ما مسخره است یا کلا ذات اقایون...!؟

۲۵ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۲۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

در غم مادر

           ما بی خیال حرمت مادر نمی شویم    هرگز جدا ز دامن حیدر  نمی شویم

 

این روزها غصه دار غم مادریم مادری که رفت تا یادمان باشد با چه قیمتی  ولایت به دست ما رسیده .

مگر نبود سیده نسا عالمین؟مگر نبود پاره تن رسول خدا؟ پس چه شد شما را ای مردمان مدینه؟؟

شرم باد بر شما که با دختر رسالت کاری کردید که گفت  شکیبایی می کنم همچون خنجر در گلو  ونیزه بر شکم...

چه شده بود شما را ای امت رسول الله که خنجر در گلوی دخترش فرو کردید؟ ای مدینه مگر بر سر مردانت چه امده بود که ناموس خدا  یکه و تنها  به کوچه ها امد تا ولی خدا تنها نماند؟ کجا بودند مردان تو ان زمان که در خانه مادر سادات را به اتش کشیدند؟

ننگ بر شما نامردمان روزگار که با تنها یادگار رسول خدا  کاری کردید که  بعد از هزار و چهارصد سال هنوز داغش جگر مان را می سوزاند.

 حال ما هستیم  با داغی بر سینه  منتظریم که منتقمش بیاید تا بلکه با پیدا کردن نشانه ای از مادر کمی ارام بگیریم  و باشد که  ان روز سرمان را بالا بگیریم و بگوییم که   ای مادر  ما بر سر عهد تو ماندیم و  درس ولایت را به خوبی  اموختیم و نگذاشتیم  ولیمان تنها بماند.

۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

دارا و سارا...

Bottom of Form

هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا                                  شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا

سارا لباس پوشید ، با جبه ها اجین شد                                   در فکه و شلمچه ، دارا به روی مین شد

چندین هزار دارا ، بسته به سر سربند                                    یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و در بند

سارای دیگری در مهران شده شهیده                                 دارا کجاست ؟ او در ، اروند آرمیده

دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در                                از یک طرف و دیگر چشمی ز خون دل ، تر

سارا سوال می کرد،دارا کجاست اکنون؟                           دیدن شعله ها را در سنگرش به مجنون

خون گلوی دارا آب حیات دین است                                  روحش به عرش جسمش ، مفقود در زمین است

در آن زمانه رفتند صد ها هزار دارا                                     در این زمانه گشتند ده ها هزار دارا

هنگام جنگ دارا گشته اسیر و در بند                                 دارای این زمان با بنزش رود به دربند

دارای آن زمانه بی سر درون کرخه                                     سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه

در آن زمانه سارا با جبه ها اجین شد                                   در این زمانه ناگه ، چادر« لباس جین» شد

با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست                   سارا ، خود از برای ، جلب نظر بیاراست

آن مقنعه ور افتاد جایش فوکل در آمد                               سارا به قول دشمن از املی در آمد

دارا و گوشواره ، حقا که شرم دارد !                                   در دست هایش امروز او بند چرم دارد

با خون و چنگ و دندان دشمن زخانه راندیم                      اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم

یا رب تو شاهدی بر اعمالمان یکایک                                  بدم المظلوم یا الله ، عجل فرجه ولیک

جای شهید اسم خواننده روی دیوار                                     آن ها به جبهه رفتند ، اینها شدند طلبکار!!!

                                                                                          ابوالفضل سپهر

۱۶ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

دلتنگی های من

ای کاش می تونستم حداقل به خودم اعتماد کنم و اینقدر خودم رو درگیر مسائلی که هیچ جایی در زندگیم ندارند نکنم نمی دونم چرا؟ ولی این روزا زیاد دلگیر میشم خیلی زود بهم برمی خوره کوچک ترین موضوعی که در بیرون خونه برام اتفاق میفته میتونه تا چند وقت منو درگیر خودش کنه و ارامش روح و روانم رو بگیره

اوایل  فکر می کردم این یه مشکلیه که من دارم و خیلی نسبت به همه چیز حساسم اما وقتی به دوستان اطراف خودم نگاه می کنم می بینم اونها هم یه جورایی مثل منند وقتی دوستم اخر شب بهم پیام میده و از موضوع کوچکی که دو روز پیش اتفاق افتاده بود برام میگه و میخواد که باهاش همدردی کنم اینو می فهمم وقتی تو خوابگاه پیش دوستان میرم و می بینم که از کوچک ترین موضوعی که حتی به نظر خود من هم مسخره است با جزئیات تمام با هم حرف می زنند متوجه میشم که نه مشکل از من نیست یه جای دیگه کار میلنگه

 اصولا ما دخترها روحیمون اینجوریه حساس به همه چیز و نگران از هر حادثه کوچکی اینقدر بی دلیل خودمون رو درگیر جامعه کردیم که دیگه حالی برای خود بودن نداریم

حالا می فهمم که چرا ما دخترای امروزی اینقدر بهانه گیر و بی حوصله شده ایم چرا دیگه وقتی به خونه می رسیم نه حوصله بابا و مامان  رو داریم نه حتی حال بازی کردن  با داداش کوچیکمون رو اینقدر در این اجتماع پرتلاطم خودمان را غرق کرده ایم که حسرت یک لحظه ارامش را داریم حسرت یک لحظه خود بودن بدون اینکه جامعه ودیگران چه تصوری از ما می کنند

 این روزها دلم می خواهد در خانه بنشینم و فارغ از هر موضوعی بشوم دخترخانه پای درد دل های مادرم بنشینم و با آرامش به حرف هاش گوش بدم این روزا زیاد یاد حرف های حاج اقای مسجدمون می افتم یاد حدیثی که از بانوی دوعالم حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت که نزدیک ترین حالت زن به خدا،زمانی است که در خانه خود باشد ومن ان روز با تمام جهالتم به این سخن خندیدم  انقدر تفکرات شوم جامعه ام مرا پر کرده بود که حاظر نبودم حتی لحظه ای پیش خودم فکر کنم  اما این روزها زیاد به خونه فکر می کنم جایی که می تونم خود خودم باشم و حداقل به ادم هایی فکر کنم که جایی در زندگی من  دارند.  نمی خوام از خونه نشینی حرف بزنم  از گوشه گیری وخود را به نفهمیدن زدن و بگم که هر اتفاقی در جامعه میفته به من مربوط نیست نه همین بانوی دوعالم به وقت نیازش با تمام صلابت و ابهتش یک تنه به مسجد می رود و جلوی تمام نامردان روزگارش خطبه ای می خواند که مهر سکوت بر دهان تمام ان گستاخان می خورد

  ای کاش ما هم یاد بگیریم از مادرمان که به وقتش در جامعه مان باشیم انقدر باشیم که مهر خاموشی بر تمام نامردمان روزگارمان بزنیم اما خودمون رو گول نزنیم به حضور هایی که فقط باعث بازیچه شدنمون میشن و تمام ارامشمون رو بدون هیچ دلیلی می گیرند.

 به نشستن پشت میز منشی گری به کلاه سر گذاشتن و به معدن رفتن به پشت تریلی نشستن و در بیابان رانندگی کردن  که اره منم حالا در جامعه حضور دارم بیایم یکم به خودمون بیایم و نذاریم جامعه با همه رنگ و لعابش ما رو بازیچه خودش کنه بیایم خودمون باشیم و بفهمیم حضور یک زن در جامعه یعنی چی و از مادرمون یاد بگیریم که هر زن باهر حضورش در جامعه می تواند تاثیری بر عالم بگذارد که تمام مردان را به سکوت و احترام وادارد.

۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۴۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

از دیار آزادی

سخنان جالب بانوی تازه مسلمان آلمانی  خانم مریم فاضلی(ورونیکا) پیرامون حجاب و آزادی:

بچه های اینجا خیلی از چیزهای بی مورد،آرامش کاذب می گیرند.بین انها که میروم دائم از من می پرسند این حجاب محدودیت نیست؟یا به من می گویند آزادی اینجا نیست بلکه انجاست.می گویم فکر می کنید در آلمان آزادی هست؟چطور می شود آنجا آزادی باشددرحالی که تمام حقیقت را به مردم نمی گویند.

آزادی در صورتی معنا پیدا می کند که شخص تمام واقعیت را بداندوبعد خودش تصمیم بگیرد.به طور مثال اگر مردم خبر از آخرت ندارندچگونه می توانند راه خودشان را با آزادی انتخاب کنند؟وهمچنین به آنها می گویم این حجاب محدودیت نیست من با احکام مشکلی ندارم ،جنگ ندارم اطمینان دارم که این احکام مرا سالم نگه می دارد مثل دارو می ماند من این را تجربه کرده ام چون من اول خودم را بیمار کردم و احکام برای من دوا بود مثل دعای کمیل که می گویی"یا من اسمه دوا و ذکره شفا" واقعیت این است ومن این را درک کردم

از درک حریم محرم نا محرم به درک معنویت دین اسلام رسیدم  و این برای رشد من و معرفت پیدا کردنم بسیار مهم بود یعنی اگر می خواهی وارد معنویت شیعی دین اسلام شوی باید این را رعایت کنی وگرنه درک نمی کنی.مرحوم ایت الله مجتهدی تهرانی می گفتند:نزدیک ترین حالت بنده به خدا انجایی بوده که حضرت زهرا سلام الله علیها جلوی یک نابینا حجاب گذاشتند.این را برای خدا انجام داده و خودش.

اگر من حجاب می کنم برای خداست و خودم پس این محدودیت برای من نیست و میتوانم روحم را پرواز بدهم وخودم را پرورش بدهم ومی توانم این طوری به خدا نزدیک تر شوم ولی وقتی این معنویت را نداری مدام بهانه می گیری که گرم است و سخت.اما وقتی شیرینی ولذت معنویت ان را درک کنی دیگر دنبال این نیستی که بگردی و بهانه پیداکنی ودیگر حجاب و روزه گرفتن در گرما سخت نیست و شیرین هم هست.

                                         خانم ورونیکا

۰۸ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی