به این بُعدش کمتر توجه کرده بودم. شاید چون کمتر دیده بودم. این که چقدر در کنارمون هستن و دیدن نمیشن. هر کسی تو یه زندگی کاملاً عادی بدون این که لباس خاصی تنش باشه و شهره‏ی آفاق باشه می‏تونه یه قهرمان باشه. بدون هیچ کیا و بیایی. بدون هیچ پیاز داغ اضافهای. بدون هیچ پرده نویسی و پیش خونی!. بدون هیچ گزارشگر واحدِ مرکزی خبری!

همون دسته‏ای که چراغ خاموش میرن و چراغ خاموش میان. صورتشون رو با سیلی که نه، با دشنه سرخ نگه می‏دارن! همون زنی که قد و قامت جوونیش پی دویدن‏های روزگار آب رفته ، اما قد صبرش زیر نداری شوهر خم نشده. قهرمان کیه! اونی که تا خود اورست یه نفس بره!؟ یا کسی که ته دره‏ی کولکا رو دربیاره! شایدم به اونی می‏گن قهرمان که بتونه تو دل اقیانوس آرام تا خود گودال ماریانا پیش بره و برگرده

نه، اینا در برابر قهرمان ذهن من عددی نیستن. قهرمان داستان من یه زنه. یه زن که با یک خط در میون بیکاری و کارداری! شوهرش می‏سازه. هم اتاق خونهی به شدت قدیمی مادرشوهرشه! سه تا پسر دبستانی مث شاخ شمشاد بزرگ و تربیت کرده یکی از یکی دیگه آقاتر و صد البت عاقلتر. باید سر تعظیم فرو آورد. باید سیمرغ بلورین داد، باید لوح تقدیر بخشید، باید چهره ماندگار نامید. زنانی همچون  "آمنه"رو….

گاهی از خودم شاکی میشم مقابل همچین انسانهایی؛ همچین قهرمان‏هایی.


منبع:نارنجدونه