پرنیان

پرنیان

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کانون پرنیان» ثبت شده است

از پر حرفی زنانه تا بی تفاوتی مردانه...

حالا دارم فکر می کنم که چرا ما زن ها متهمیم به حراف بودن؟ چرا تا میایم دو کلمه حرف بزنیم حتی با خودمون  میگن که وای این خانم ها دوباره شروع کردن؟راستی واقعا ما زیاد حرف می زنیم ؟ من اینجوری فکر می کنم که  اره ما زیاد حرف می زنیم چون هیچ وقت حرف دلمون رو نمی زنیم حالا دلیلشو نمی دونم  اما برای گفتن یک موضوع ساده هزار تا مقدمه می چینیم  و از هر دری می گیم اما باز هم تو گفتن حرف اخر یه جورایی کم میاریم همیشه خواستیم که از روی همین مقدمه ها حرفمون رو بفهمند اما متاسفانه چون اقایون درست بر عکس ما یه راست میرن سر موضوع اصلی و بدون هیچ مقدمه و موخره ای ته حرفشون رو می زنند هیچ وقت ما رو نمی فهمند و حتی حاضر نیستند یک ذره به خودشون زحمت بدن که بفهمن.

دیگه کم کم داره هوا تاریک میشه که میرسی خونه از صبح بیرون بودی با هزار تا اتفاقات عجیب و غریب  هزار تا حرف توی دلت هست  می ری ودر اتاق رو باز می کنی  تا با داداشت حرف بزنی . میری کنارشو شروع می کنی به حرف زدن از اینکه حالا از صبح چه اتفاقاتی برات افتاده نمی دونم چرا اما در  خوش بینانه ترین حالت کله ای تکون میده و میگه اینایی که گفتی به من چه!!؟ یه نگاه به خودت می کنی ویه نگاه به اون و هی  پیش خودت حساب کتاب می کنی که زورم میرسه با دستام خفش کنم یا نه  که متاسفانه هر چی فکر میکنی می بینی  که نه نمیشه توی همین تفکرات هستی که بلند میشی و  میگی لعنت به من که دیگه با تو حرف بزنم  اون هم با کمال خونسردی  دوباره کله ای تکون میده و میگه لعــــــــنت!!!  یه وقتایی فکر میکنم که خدا تو دل این اقایون به جای قلب سنگ کار گذاشته  موجوداتی بی تفاوت  و بی احساس. مدار درکشون هم که فکر کنم کلا سوخته! حالا فکر کن که اگه قرار بود ما بچه ها به دست  باباها بزرگ شیم چی میشد؟  هرچند پیش خودم میگم خدا چی فکر کرده که این موجودات رو خلق کرده اما بازم باید گفت خدایا دمت گرم که حداقل فهمیدی ما نباید زیر دست اونها بزرگ بشیم !!فکر کن بچه ی بیچاره داره از گریه خودشو خفه می کنه اقاهه در حالی که داره روزنامشو میخونه تنها عکس العملی که نشون میده اینه که  به اندازه یک سانتی متر روزنامشو میاره پایین و نگاه مبهوتی به بچهه میکنه و میگه  دوباره چت شد؟ وحالا تا صبح هم  فکر کنه  بازم نمیفهمه !  حالا شنیده بودیم که اقایون مغزشون کشش نداره بیشتر از یه موضوع رو درک کنه  ولی انصافا فکر نمی کردم دیگه تا این حد!!حالا شما قضاوت کن پرحرفی  ما مسخره است یا کلا ذات اقایون...!؟

۲۵ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۲۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

در غم مادر

           ما بی خیال حرمت مادر نمی شویم    هرگز جدا ز دامن حیدر  نمی شویم

 

این روزها غصه دار غم مادریم مادری که رفت تا یادمان باشد با چه قیمتی  ولایت به دست ما رسیده .

مگر نبود سیده نسا عالمین؟مگر نبود پاره تن رسول خدا؟ پس چه شد شما را ای مردمان مدینه؟؟

شرم باد بر شما که با دختر رسالت کاری کردید که گفت  شکیبایی می کنم همچون خنجر در گلو  ونیزه بر شکم...

چه شده بود شما را ای امت رسول الله که خنجر در گلوی دخترش فرو کردید؟ ای مدینه مگر بر سر مردانت چه امده بود که ناموس خدا  یکه و تنها  به کوچه ها امد تا ولی خدا تنها نماند؟ کجا بودند مردان تو ان زمان که در خانه مادر سادات را به اتش کشیدند؟

ننگ بر شما نامردمان روزگار که با تنها یادگار رسول خدا  کاری کردید که  بعد از هزار و چهارصد سال هنوز داغش جگر مان را می سوزاند.

 حال ما هستیم  با داغی بر سینه  منتظریم که منتقمش بیاید تا بلکه با پیدا کردن نشانه ای از مادر کمی ارام بگیریم  و باشد که  ان روز سرمان را بالا بگیریم و بگوییم که   ای مادر  ما بر سر عهد تو ماندیم و  درس ولایت را به خوبی  اموختیم و نگذاشتیم  ولیمان تنها بماند.

۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

دارا و سارا...

Bottom of Form

هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا                                  شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا

سارا لباس پوشید ، با جبه ها اجین شد                                   در فکه و شلمچه ، دارا به روی مین شد

چندین هزار دارا ، بسته به سر سربند                                    یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و در بند

سارای دیگری در مهران شده شهیده                                 دارا کجاست ؟ او در ، اروند آرمیده

دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در                                از یک طرف و دیگر چشمی ز خون دل ، تر

سارا سوال می کرد،دارا کجاست اکنون؟                           دیدن شعله ها را در سنگرش به مجنون

خون گلوی دارا آب حیات دین است                                  روحش به عرش جسمش ، مفقود در زمین است

در آن زمانه رفتند صد ها هزار دارا                                     در این زمانه گشتند ده ها هزار دارا

هنگام جنگ دارا گشته اسیر و در بند                                 دارای این زمان با بنزش رود به دربند

دارای آن زمانه بی سر درون کرخه                                     سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه

در آن زمانه سارا با جبه ها اجین شد                                   در این زمانه ناگه ، چادر« لباس جین» شد

با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست                   سارا ، خود از برای ، جلب نظر بیاراست

آن مقنعه ور افتاد جایش فوکل در آمد                               سارا به قول دشمن از املی در آمد

دارا و گوشواره ، حقا که شرم دارد !                                   در دست هایش امروز او بند چرم دارد

با خون و چنگ و دندان دشمن زخانه راندیم                      اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم

یا رب تو شاهدی بر اعمالمان یکایک                                  بدم المظلوم یا الله ، عجل فرجه ولیک

جای شهید اسم خواننده روی دیوار                                     آن ها به جبهه رفتند ، اینها شدند طلبکار!!!

                                                                                          ابوالفضل سپهر

۱۶ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

دلتنگی های من

ای کاش می تونستم حداقل به خودم اعتماد کنم و اینقدر خودم رو درگیر مسائلی که هیچ جایی در زندگیم ندارند نکنم نمی دونم چرا؟ ولی این روزا زیاد دلگیر میشم خیلی زود بهم برمی خوره کوچک ترین موضوعی که در بیرون خونه برام اتفاق میفته میتونه تا چند وقت منو درگیر خودش کنه و ارامش روح و روانم رو بگیره

اوایل  فکر می کردم این یه مشکلیه که من دارم و خیلی نسبت به همه چیز حساسم اما وقتی به دوستان اطراف خودم نگاه می کنم می بینم اونها هم یه جورایی مثل منند وقتی دوستم اخر شب بهم پیام میده و از موضوع کوچکی که دو روز پیش اتفاق افتاده بود برام میگه و میخواد که باهاش همدردی کنم اینو می فهمم وقتی تو خوابگاه پیش دوستان میرم و می بینم که از کوچک ترین موضوعی که حتی به نظر خود من هم مسخره است با جزئیات تمام با هم حرف می زنند متوجه میشم که نه مشکل از من نیست یه جای دیگه کار میلنگه

 اصولا ما دخترها روحیمون اینجوریه حساس به همه چیز و نگران از هر حادثه کوچکی اینقدر بی دلیل خودمون رو درگیر جامعه کردیم که دیگه حالی برای خود بودن نداریم

حالا می فهمم که چرا ما دخترای امروزی اینقدر بهانه گیر و بی حوصله شده ایم چرا دیگه وقتی به خونه می رسیم نه حوصله بابا و مامان  رو داریم نه حتی حال بازی کردن  با داداش کوچیکمون رو اینقدر در این اجتماع پرتلاطم خودمان را غرق کرده ایم که حسرت یک لحظه ارامش را داریم حسرت یک لحظه خود بودن بدون اینکه جامعه ودیگران چه تصوری از ما می کنند

 این روزها دلم می خواهد در خانه بنشینم و فارغ از هر موضوعی بشوم دخترخانه پای درد دل های مادرم بنشینم و با آرامش به حرف هاش گوش بدم این روزا زیاد یاد حرف های حاج اقای مسجدمون می افتم یاد حدیثی که از بانوی دوعالم حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت که نزدیک ترین حالت زن به خدا،زمانی است که در خانه خود باشد ومن ان روز با تمام جهالتم به این سخن خندیدم  انقدر تفکرات شوم جامعه ام مرا پر کرده بود که حاظر نبودم حتی لحظه ای پیش خودم فکر کنم  اما این روزها زیاد به خونه فکر می کنم جایی که می تونم خود خودم باشم و حداقل به ادم هایی فکر کنم که جایی در زندگی من  دارند.  نمی خوام از خونه نشینی حرف بزنم  از گوشه گیری وخود را به نفهمیدن زدن و بگم که هر اتفاقی در جامعه میفته به من مربوط نیست نه همین بانوی دوعالم به وقت نیازش با تمام صلابت و ابهتش یک تنه به مسجد می رود و جلوی تمام نامردان روزگارش خطبه ای می خواند که مهر سکوت بر دهان تمام ان گستاخان می خورد

  ای کاش ما هم یاد بگیریم از مادرمان که به وقتش در جامعه مان باشیم انقدر باشیم که مهر خاموشی بر تمام نامردمان روزگارمان بزنیم اما خودمون رو گول نزنیم به حضور هایی که فقط باعث بازیچه شدنمون میشن و تمام ارامشمون رو بدون هیچ دلیلی می گیرند.

 به نشستن پشت میز منشی گری به کلاه سر گذاشتن و به معدن رفتن به پشت تریلی نشستن و در بیابان رانندگی کردن  که اره منم حالا در جامعه حضور دارم بیایم یکم به خودمون بیایم و نذاریم جامعه با همه رنگ و لعابش ما رو بازیچه خودش کنه بیایم خودمون باشیم و بفهمیم حضور یک زن در جامعه یعنی چی و از مادرمون یاد بگیریم که هر زن باهر حضورش در جامعه می تواند تاثیری بر عالم بگذارد که تمام مردان را به سکوت و احترام وادارد.

۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۴۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

از دیار آزادی

سخنان جالب بانوی تازه مسلمان آلمانی  خانم مریم فاضلی(ورونیکا) پیرامون حجاب و آزادی:

بچه های اینجا خیلی از چیزهای بی مورد،آرامش کاذب می گیرند.بین انها که میروم دائم از من می پرسند این حجاب محدودیت نیست؟یا به من می گویند آزادی اینجا نیست بلکه انجاست.می گویم فکر می کنید در آلمان آزادی هست؟چطور می شود آنجا آزادی باشددرحالی که تمام حقیقت را به مردم نمی گویند.

آزادی در صورتی معنا پیدا می کند که شخص تمام واقعیت را بداندوبعد خودش تصمیم بگیرد.به طور مثال اگر مردم خبر از آخرت ندارندچگونه می توانند راه خودشان را با آزادی انتخاب کنند؟وهمچنین به آنها می گویم این حجاب محدودیت نیست من با احکام مشکلی ندارم ،جنگ ندارم اطمینان دارم که این احکام مرا سالم نگه می دارد مثل دارو می ماند من این را تجربه کرده ام چون من اول خودم را بیمار کردم و احکام برای من دوا بود مثل دعای کمیل که می گویی"یا من اسمه دوا و ذکره شفا" واقعیت این است ومن این را درک کردم

از درک حریم محرم نا محرم به درک معنویت دین اسلام رسیدم  و این برای رشد من و معرفت پیدا کردنم بسیار مهم بود یعنی اگر می خواهی وارد معنویت شیعی دین اسلام شوی باید این را رعایت کنی وگرنه درک نمی کنی.مرحوم ایت الله مجتهدی تهرانی می گفتند:نزدیک ترین حالت بنده به خدا انجایی بوده که حضرت زهرا سلام الله علیها جلوی یک نابینا حجاب گذاشتند.این را برای خدا انجام داده و خودش.

اگر من حجاب می کنم برای خداست و خودم پس این محدودیت برای من نیست و میتوانم روحم را پرواز بدهم وخودم را پرورش بدهم ومی توانم این طوری به خدا نزدیک تر شوم ولی وقتی این معنویت را نداری مدام بهانه می گیری که گرم است و سخت.اما وقتی شیرینی ولذت معنویت ان را درک کنی دیگر دنبال این نیستی که بگردی و بهانه پیداکنی ودیگر حجاب و روزه گرفتن در گرما سخت نیست و شیرین هم هست.

                                         خانم ورونیکا

۰۸ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

مسیرتکامل زن

من معتقدم در وجود و ذات زن ارزش‌هایی نهفته است که مردان به کلی از آن بی‌بهره‌اند و معتقدم که مسیر تکامل زن، انحراف از مسیر زن بودن و ورود به جاده‌ی مردان نیست. کمال زن به این نیست که پشت تریلی و تراکتور بنشیند، هم‌زمان چند همسر اختیار کند، به شوهرش نفقه بدهد، تکفل و سرپرستی همسرش را بر عهده بگیرد و بالاخره تلاش کند که پا جای پای مردان بگذارد. این برای زن کمال نیست. اگرچه بسیاری از مجلات فمنیستی این‌جا و دنیا و برخی از مسئولین ما از سر جهالت یا غرب‌زدگی به دنبال این معنا باشند. مسیر تکامل زن، مسیری است که خداوند متعال برای زن ترسیم کرده‌است و در اوج قله‌ی دست نیافتنی آن، حضرت زهرا سلام الله علیها- را نشانده‌است.

این‌که ظلم و تعدی به برخی از زنان کشور بهانه شود برای از هم پاشیدن بنیان خانواده و دامن زدن به آمار روزافزون طلاق و تأسی از شیوه‌های بدفرجام و نامحمود غرب، از دیدگاه من محکوم است.


گزیده‌ای از کتاب “رزیتا خاتون” نوشته‌ی سیدمهدی شجاعی

۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه پیام

ویــــــروس

من و تنی چند از دوستانم به اتهام شلیک به سوی فرزندانمان دستگیر شده ایم.این واقعیت است ولی همۀ واقعیت این نیست ما نگران فرزندانمان بودیم،از ابتلایشان به بیماری وحشت داشتیم، ولی هرگز قصد کشتنشان را نداشتیم

از همان ابتدا هیچ کس حضور خوکها را در شهر جدی نگرفت.ولی ما اعلام خطر کردیم وقتی سر و کله اولین خوک در شهر پیدا شد،عده ای هورا کشیدند،عده ای فقط تعجب کردند و عده ای هم از سر تأسف،سر تکان دادند.اولین خوک ابتدا با ترس و لرز،از میان خیابانها و کوچه ها گذشت.به بعضی ازخانه ها سرک کشید و عده ای از بچه ها را دور خود جمع کرد.آنها از اینکه حیوانی را این قدر در دسترس می دیدند،خوشحال بودند.آنها که از حضور خوکها استقبال می کردند،توجیهشان این بود که بچه های به این وسیله،سرگرم می شوند وبهتر از این است که به کارهای ناشایست بپردازند

و وقتی ما فریاد زدیم که سرگرمی به چه قیمتی و بدتر از این ممکن است چه بشود؟پاسخ شنیدیم که موانست بچه ها با خوکها،آگاهیشان را نسبت به جانوران افزایش می دهد و متهم شدیم که با توسعه علم ومعرفت و جانور شناسی مخالفیم

عده ای می گفتند:این اتفاقی است که در همۀ شهرهای دیگر هم افتاده و همین نشان می دهد که نباید خیلی احساس نگرانی کرد. ما در مقابل این استدلال سخیف گریه کردیم و در میان گریه پرسیدیم شیوع یک آفت چگونه می تواند بر حقانیت آن دلالت کند؟و پاسخی نشنیدیم

بعد از چند صباح که بچه ها کاملاً به خوکها عادت کردند،سروکله صاحبان خوکها پیدا شد.آنها برای اینکه بچه ها بتوانند همچنان با خوکها بازی کنند،مطالبۀ پول بچه هایی که وضعیت مالی خوب نداشتند،به هر کاری تن دادند تا بتوانند هزینۀ خود را تأمین کنند

ما همچنان فریاد می زدیم و اعتراض می کردیم،اما صدایمان به جایی نمی رسید

در پی فریادها و اعتراض های ما،عده ای فقط به این نتیجه رسیدند که بر علیه خوکها بیانیه ای صادر کنند وحضور روزافزونشان را محکوم سازند

هنوز چند ماهی از حضور خوکها در شهر نگذشته بود که ویروس خوکی در میان بچه های شهر شایع شدو این همان چیزی بود که ما در شهرهای دیگر دیده بودیم و این همان چیزی بود که ما هشدارش را می دادیم

دخترها به محض ابتلاء به ویروس خوکی،ناگهان لباسهایشان را می کندند و در خیابانهای اصلی شهر و درمیان پارکها می دویدندپسرها با ابتلاء به این بیماری،درست مثل خوکها،در خیابانها و در ملاء عام و حتی بر سر چهارراهها بی سرسوزنی شرم و حیا،قضاء حاجت می کردند.هیچ کس برای پیشگیری اقدامی نکرده بود،هیچ کس برای درمان هم اقدامی نکرد

مردم آنچنان درگیر گذران زندگی و معیشت شده بودند که به هیچ چیز جز تنظیم خرج و دخل فکر نمی کردند3ما به خوکداران اعلام جنگ کردیم.ما اگرچه امید به پیروزی نداشتیم، اگرچه می دانستیم که در قدرت و قوا نابرابریم،صرفاً بر اساس انجام وظیفه،اعلان جنگ کردیم.و این در حالی بود که همگان با دلایل محکم ما رابر حذر می داشتند:

-دشمن از شما بسیار قویتر است

-دشمن از بیرون حمایت می شود

-دشمن ریشه اش را در شهر محکم کرده است

-دشمن فرزندان بسیاری از مقامات شهر را آلوده خود کرده است

-با کدام سلاح؟

-شکست قطعی است

-اصلاً برای چه؟زندگیتان را بکنید

-با شاخ گاو درنیفتید

این استدلالها نه تنها دست و پایمان را سست نمی کرد که عزم و اراده مان را قویتر می ساخت. در یک صبح سرد زمستانی هر چه سلاح داشتیم،برداشتیم و به مقر خوکداران یورش بردیم.با اولین شلیکها،از مقر دشمن صدای نالۀ آشنا شنیدیم.دست از شلیک کشیدیم و نزدیکتر شدیم.صدا از سنگرهای دشمن برمی خاست.گونیهایی که دشمن دورتادور خود و تا ارتفاع بلند چیده بود، پشت سر آنها سنگر گرفته بود.اشتباه نمی کردیم.صدا،صدای آشنا بود. دشمن دور تا دور خود،سنگری از آدم چیده بود.و آن آدمها فرزندان خود ما بودند.و ما ماندیم 31

ماندیم با دشمنی که برای خود از بچه های ما سنگر ساخته بوداگر همچنان شلیک میکردیم، فرزندانمان را کشته بودیم و اگر نمی کردیم باید باز شاهد مرگ تدریجی.فرزندانمان می شدیم. بغرنج ترین مسأله زندگیمان بوداما پیش از آنکه گامی در جهت حمل این معمای سترگ برداریم، دستگیر و روانه دادگاه شدیم

اکنون__ما به جرم شلیک به سوی فرزندانمان محکوم شده ایم.این واقعیت است ولی همۀ واقعیت این نیست.

۳۰ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه پیام

راز دریا

                                     راز دریا

دریا با آنکه عمیق است اما امواجی را که در سطحش هستند سرکوب نمی کند بلکه اجازه میدهد به ساحل برسند.تو هم مثل دریا امواج سطحی وزودگذر زندگی ات را به سمت بهترینها هدایت کن.دریا هم سطح دارد وهم عمق...راز دریا در نگه داشتن تعادل بین اینهاست !تو هم این تعادل را حفظ کن تا سالم به مقصد برسی !در عین حالی که به سلامت بدن فکرمیکنی به دنبال سلامت جان هم باش !

مثل دریا پر باش از بیکرانگی ،اجازه بده تا رودخانه های معرفت در تو بریزند،تا تمام نشدنی باشی.تا هرگز تمام نشوی!مثل دریا پر از تلاطم باش و از سکون بپرهیز.از تند باد حوادث بیم نداشته باش! مگذارکه مرداب شوی !مثل دریا ثروتمند باش و سخاوتمند !سفره ات را برای همه پهن کن !

بگذار تاهر کس هرچه نیاز دارد از تو بگیرد ، به ماهی گیر ماهی بده وبه مرد گوهری مروارید !مثل دریا که دلش رنگ آسمان را به خود گرفته ،تو هم آبی باش.انعکاس باش از آسمان ها، از خدا !

خداگونه باش...!

۲۹ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۱۷ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

نقشه های استعمار از زبان یک جاسوس

مسترهمفر،جاسوس مشهور انگلیسی در کشورهای اسلامی،یکی از نقاط قوت مسلمانان را حجاب زنان می داند و می نویسد:(زنان انان دارای حجاب محکم هستند که نفوذ فساد در میانشان ممکن نیست.) در جایی دیگر می نویسد:(به هر وسیله ای که شده باید زن مسلمان را از حجاب اسلام خارج کرد و بی حجابی را دربین مسلمانان رایج نمود و ابتدا برای گول زدن انها برای اینکه حجاب را کنار بگذارند،باید به انها تفهیم کرد که حجاب به صورت چادر ویا عبا مربوط به اسلام نیست چادر لباس قدیمی ایرانیان قبل از اسلام بوده و عبا لباسی است که خلفای عباسی برای زنان مسلمان رسم کرده اند و این یک لباس اسلامی نیست....

خواه ناخواه وقتی زنان از حجاب خارج شوند،مردها وجوانان فریفته می شوند و درنتیجه،فساد در کانون خانواده ها رخنه می کند. برای اجرا باید اول سعی کرد زنان غیر مسلمان در کشورهای اسلامی را از حجاب خارج کرد تا زنان مسلمان نیز از انان پیروی کنند.)

۲۷ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محدثه پیام

گنج های ناشناس...!

 پیرزن می آید و می ایستد جلویم. لاغر است و تکیده و نحیف. با صورت استخوانی پر از چین و چروک و چشم هایی گود رفته و بی رمق ولی مهربان. میخواهد دندانش را بکشد. اشاره میکنم که بخوابد برای بی حسی. دارم دستکش هایم را دست میکنم که "کاف" میگوید: دکتر اربعین رو کجا میرین فردا؟ و من همین جور که سرنگ تزریق را آماده میکنم میگویم: هنوز نمیدونم. شاید یه سر رفتم گلزار شهدا... و جمله ام تمام نشده که میبینم در عرض صدم ثانیه اشک های پیرزن چکید روی صورتش...

میگویم: چی شد حاج خانم؟ چرا گریه میکنین؟ گوشه ی روسری را میکشد به چشم هایش و میگوید: ببخشید دست خودم نیست مادر.  داغ دلم تازه میشه. شما گفتی گلزار شهدا یاد پسرهام افتادم... و دوباره میزند زیر گریه. با تعجب نگاهش میکنم و میگویم: پسرهاتون؟ کیف پولش را در می آورد و دو تا عکس قدیمی نشانم میدهد... انگشت چروکیده اش را میگذارد روی اولی و میگوید: این پسر بزرگمه مادر. ببین چقدر قشنگ بوده. تو عملیات رمضان شهید شد. الهی بمیرم زبون روزه... و دوباره اشک صورتش را پر میکند... توی نیرو هوایی بود. داشت خلبان میشد که شهید شد...

 و عکس دوم را نشانم میدهد و دست میکشد روی صورتش و میگوید: الهی قربونش برم اینم دومیمه... این یکی دانشجو بود. شلمچه شهید شد مادر. تازه ۲۰ سالش شده بود که رفت و شهید شد... و دوباره با گوشه ی روسری اشکهایش را میگیرد...با دیدن حال و روز پیرزن بغض گلوی من را هم میگیرد... آرامتر که میشود دندانش را بی حس میکنم و میکشم... بلند میشود و از گوشه ی لبش میگوید: مادر بنویس چقدر شد تا بیرون حساب کنم. توی پرونده اش یک خط مستقیم میکشم و میدهم دستش و میگویم: هیچی نشد حاج خانم. شما برید خونه.

نگاه میکند به پرونده و میگوید: چرا هیچی نشد مادر دندون کشیدی برام. پولش؟ با خنده میگویم: خودتونو بذارین جای من... روم میشه دو تا پسر شما جونشونو داده باشن اون وقت من برا یه دندون کشیدن از مادرشون پول بگیرم؟! برید خواهش میکنم.

پیرزن گاز خونی را توی دهانش  جا به جا میکند و میگوید: اونا اجر کارشونو یه جای دیگه میبینن مادر٬ شمام دست و مزد کارت رو حساب کن. میگویم: منتی نیست حاج خانم. باور کنید هر کیم جای من باشه و بشناسه همین کار رو میکنه. پیرزن دوباره اصرار میکند: دستت درد نکنه مادر ولی تا حساب نکنی من نمیرم!! بلند میشوم در را برایش باز میکنم و با احترام میگویم من با پسرهاتون حساب میکنم حاج خانوم... خیالتون راحت٬ شما بفرمایید!! پیرزن با چشم های پر از اشک نگاهم میکند و بی اینکه کلامی بیشتر بگوید از در می رود بیرون...

***
خدایا خداوندگارا..

 
خودت کمک کن یادم نره حرمت اون خونهایی که ریخت و روش مدرسه ساخته شد و دانشگاه تاسیس شد و درمونگاه کلنگ زده شد تا ذره ذره پا بگیرم و درسمو بخونم و امروز بی اینکه ذره ای دلم بلرزه بیام بشینم پشت یونیت و دندون مادری رو بکشم که اصل اون خون ریخته شده هنوز توی رگهاش میجوشه...!
خودت کمک کن درک کنم حرمت آدمها رو...
آمین یا رب العالمین
.

 

 

                                                                                      


منبع : پنج دری

۲۵ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی