پرنیان

پرنیان

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

حرف اصلی اینه که نمی خواهم کمک کنم !!

دیشب داداشم گفت : " فلان مربی برای نه ماه ، قرارداد ِ یک میلیاردی بسته ! " من هم گفتم : " با این همه پول چی کار می کنن ؟! کجا خرج می کنن ؟! باید بعضی وقت ها هم آدم از حسرت ِ داشتن ِ بعضی چیزها شب ها خوابش نگیره . " بعد یاد ِ این افتادم که چند ماه ِ پیش که پول ِ بازیکنان رو نداده بودند یکی از فوتبالیست ها اعتراض می کرد و می گفت : " مجبور شدم برای اینکه این ماه شکم ِ زن و بچه م رو سیر کنم ، پنجاه میلیون از فلانی قرض کنم ! " من هم بهشون بد و بیراه گفته بودم که زن و بچه ی شما گرسنه می مونن یا کسانی که نمی توانند حتی برای خانواده شان نان بخرند ؟! یا کسانی که برای ِ سیر کردن شکم خودشان از لای ِ زباله ها دنبال ِ غذا می گردند ؟!!

به داداشم گفتم : " امروز که رفته بودم داروخانه یک نفر داروی دو میلیون تومنی گرفت ! خب این فوتبالیست ها بیان یه ذره هم  به دیگران کمک کنند . دو میلیون که برای اونا چیزی نیست . " بعد به من گفتند : " تو خودت الآن به دیگران کمک می کنی ؟! " گفتم : " من و با اونا مقایسه می کنین ؟ من نمی تونم پس انداز کنم بعد چطوری می تونم کمک هم کنم ؟! " گفته بودن : " آدم هر چقدر درآمد داشته باشه همونقدر هم خرج داره . تو که حداقل هزار تومن می تونی هر ماه کنار بذاری تا کمک کنی . "

سکوت کردم . راست می گفتند . اگه آدم دلش بخواد کمک کنه ، توی این شهر کسانی هستند که حتی محتاج دو هزار تومان پول هستند و همیشه شرمنده ی خانواده شان هستند . به اتاقم که نگاه کردم دیدم هیچ دارایی به جز عروسک ها و کتاب هایم ندارم . به این فکر می کردم که هر موقع من توانستم عروسک هایم را به دخترهایی بدهم که دلشان می خواهد موهای طلایی ِ عروسک شان را شانه بزنند ، و شب ها برای عروسک هایشان قصه تعریف کنند و و مادر ِ عروسک هایشان شوند و هر موقع توانستم کتاب هایم را به کتابخانه ی روستاها اهدا کنم تا بچه های آنجا هم کتاب بخوانند حتما آن موقع فوتبالیست ها هم از چند میلیون ِ در آمد ِ میلیاردیشان خواهند گذشت ! اصلا من چه می دانم شاید همه ی فوتبالیست ها به بچه های بی سرپرست و سرطانی کمک می کنند . انجام هر کاری خیری که بوق و کرنا نمی خواهد و قرار نیست همه ی سایت های خبری و ورزشی به ما اطلاع بدهند که فلان بازیکن چند صد میلیون هزینه ی درمان ِ بچه های سرطانی را قبول کرده است !!

+ چگونه شما مردم را به نیکوکاری دستور می دهید ، اما خودتان را فراموش می کنید و حال آن که کتاب خدا را می خوانید ؟ چرا اندیشه و تعقل نمی کنید . بقره / 44


منبع: ترنم شیدایی

۲۴ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۴۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

خاطـــــــــــره

 قرار است گوش سمت راست ام را شستشو بدم !


دکتر وارد مطب می شود در را پشت سرش می بندد، می گوید: خوب روسری ات را در بیار!!

یک لحظه سکوت می کنم، بعد حواسم نیست، حواسم به هیچ چیز نیست،حواسم به خودم هم نیست، کم کم حواسم را جمع می کنم.

 
آقای دکتر! می خواین گوش ام را شستشو بدهید !!

 
روسری ات خیس می شود گفته باشم !!
 
توی دلم خنده ام می گیرد، گوشه ی روسری ام را جمع می کنم

با روسری خیس بر می گردم خانه!، لذت خاصی دارد وقتی باد نمِ روسری ام را می برد!

توی دلم به این فکر می کنم، که چه دلیل خنده داری می شود

کشف حجاب برای اینکه روسری ام خیس نشود!!

۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

دلم گرفته...

من شکایت دارم...

از آنهایی که نمیفهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست

از آنها که به سخره میگیرند قداست مادرم زهرا را..

چرا نمیفهمی؟؟؟؟

این تکه پارچه مشکی از هر جنسی که باشد

حرمت دارد...!!!!

 

۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همتا دهقان

مفهوم حجاب


مفهوم حجاب


حجاب ، در لغت به معنای مانع و پرده و پوشش آمده است. حجاب، به معنای پوشش اسلامی بانوان، دارای دو بعد ایجابی و سلبی است. بعد ایجابی آن، وجوب پوشش بدن و بعد سلبی آن، حرام بودن خودنمایی به نامحرم است و این دو بعد باید در کنار یکدیگر باشند؛ تا حجاب اسلامی محقق شود. گاهی، ممکن است یک بعد باشد ولی دیگری نباشد که در این صورت، نمی توان گفت که حجاب اسلامی محقق شده است.
اگر به معنای عام، هر نوع پوشش و مانع از وصول به گناه را حجاب بنامیم، حجاب می تواند اقسام متفاوتی داشته باشد، از جمله حجاب ذهنی، فکری و روحی، علاوه بر این، در قرآن از انواع دیگر حجاب که در رفتار خارجی انسان تجلی می کند، نام برده شده است، مثل حجاب و پوشش در نگاه که به مردان و زنان، در مواجهه با نامحرم توصیه شده است.
«جلابیب» جمع جلباب، به معنای مقنعه ای است که سر و گردن را می پوشاند. (2) و یا پارچه ی بلندی است که تمام بدن و سر و گردن را می پوشاند. (3) مرحوم امین الاسلام طبرسی، در «مجمع البیان» ، در ذیل آیه می نویسد، «جلباب» عبارت از روسری بلند است که هنگام خروج از خانه، زنان به وسیله ی آن، سر و صورت خود را می پوشانند ... مقصود این است که با روپوشی که زن بر تن می کند، محل گریبان و گردن را بپوشاند. با توجه به معانی جلباب و از جمله، این معنی که پارچه ی بلندی برای پوشیدن تمام بدن و سر و گردن است، در معنای امروزی، می توان پوشش «چادر» را با «جلباب» همانند و مشابه در نظر گرفت و از آن جا که در این آیه، به طور مشخص به استفاده ی زنان و دختران از جلباب اشاره شده است، می توان نتیجه گرفت که طبق فرموده ی رهبر معظم انقلاب اسلامی، چادر به عنوان یک حجاب برتر مطرح شده است.
پوشش، معرف شخصیت و عفت زن مؤمن است و موجب می گردد که افراد لاابالی جرأت نکنند به او جسارت کرده و به دید شهوت و هوسرانی به او بنگرند. این آیه، بیان می دارد: زنان مؤمن برای این که مورد آزار افراد هرزه قرار نگیرند، به گونه ای خود را بپوشانند که زمینه ای برای بی حرمتی به آنها فراهم نگردد.
خداوند در این فرموده اش، ابتدا فلسفه ی حجاب را تبیین می کند و با تهدید و زور، دستور حجاب را مطرح نمی کند و سپس، به بیان الگوی عملی پوشش، یعنی جلباب که پوشش خاص آن زمان بوده است، اشاره می کند. در اینجا، می توان نتیجه گرفت که برای ایجاد فرهنگ حجاب و پوشش مناسب در جامعه، باید ابتدا پایه های اعتقادی و بینش افراد را نسبت به این موضوع، محکم کنیم و این، یعنی نهادینه سازی باورهای درست و فرهنگ سازی دقیق. بنابراین، تهدید و اجبار، هیچ گاه به عنوان اولین راهکار، اثر بخش نخواهد بود.
این آیه، به پیامبر فرموده است که ابتدا، به زنان و دختران خود و بعد، به زنان مؤمن بگو که حجاب را رعایت کنند. یعنی، در امر به معروف، اول از خودی ها و نزدیکان شروع کنیم، سپس به سراغ دیگران برویم. همچنین در احکام الهی ، تفاوتی میان همسران و دختران پیامبر، با دیگر زنان وجود ندارد . احکام دینی، باید مورد توجه و استفاده ی همه قرار گیرد. (4)
هر پدیده ای، آثار و پیامدهایی را به دنبال خواهد داشت. حجاب نیز، به عنوان یک راهکار عملی، آثار فردی و اجتماعی مختلفی را به دنبال خواهد داشت.


۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۵۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همتا دهقان

اسیــــــــــــــــــر آزاد

در جامعه‌ای که اصالت از آن " تولید و مصرف " و "مصرف و تولید" اقتصادی است، و عقل نیز جز اقتصاد چیزی نمی فهمد، زن نه به عنوان موجودی خیال انگیز ، مخاطب احساسات پاک ، معشوق عشقهای بسیار بزرگ، پیوند تقدس، مادر،آینه صادقی در برابر خویشتن راستین مرد؛ بلکه به عنوان کالایی اقتصادی است که به میزان جاذبه جنسی اش ، خرید و فروش می شود.

 

 

سرمایه داری زن را چنان ساخت که به دو کار آید:

یکی اینکه جامعه هنگام فراغت به سرنوشت اجتماعی و به استثمار شدنش نیندیشد و نپرسد چرا کار میکنم؟، چرا زندگی میکنیم؟، از طرف که و برای چه کسی اینهمه رنج میبریم؟

زن، به عنوان ابزار سرگرمی و به عنوان تنها موجودی که جنسیت دارد، به کار گرفته شد، تا نگذارد کارگر و کارمند و روشنفکر در لحظات فراغت، به اندیشه های ضد طبقاتی و سرمایه داری بپردازند، و به کار گرفته شد تاکه تمامی خلاء و حفره های زندگی اجتماعی را پر کند. و هنر به شدت دست به کار شد تا بر اساس سفارش سرمایه داری ، سرمایه هنر را -که همیشه زیبایی و روح و احساس و عشق بود- به «برهنگی» تبدیل کند . این است که میبینیم یکباره نقاشی، شعر، سینما، تئاتر، داستان، نمایشنامه بر محوربرهنگی به گردش در می آیند.

دیگر اینکه، سرمایه داری برای تشویق انسانها به مصرف بیشتر و برای اینکه خلق را به خود بیشتر نیازمند کند و مقدار مصرف و تولید را بالا ببرد، زن را فقط به عنوان موجودی که جنسیت دارد -و جز این هیچ، یعنی موجودی یک بعدی- به کار گرفت. در آگهی ها و تبلیغاتش نشاند ، تا ارزشها و حساسیتهای تازه ای بیافریند و نظرها را به مصارف تازه جلب کند و احساسات مصنوعی که لازم دارد در مردم بوجود آورد.

برهنگی به جای عشق نشست و زن این «اسیر محبوب» قرون وسطی ، به صورت یک «اسیر آزاد» قرون جدید درآمد.


منبع: عفاف و حجاب
۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

قهرمان های چراغ خاموش

به این بُعدش کمتر توجه کرده بودم. شاید چون کمتر دیده بودم. این که چقدر در کنارمون هستن و دیدن نمیشن. هر کسی تو یه زندگی کاملاً عادی بدون این که لباس خاصی تنش باشه و شهره‏ی آفاق باشه می‏تونه یه قهرمان باشه. بدون هیچ کیا و بیایی. بدون هیچ پیاز داغ اضافهای. بدون هیچ پرده نویسی و پیش خونی!. بدون هیچ گزارشگر واحدِ مرکزی خبری!

همون دسته‏ای که چراغ خاموش میرن و چراغ خاموش میان. صورتشون رو با سیلی که نه، با دشنه سرخ نگه می‏دارن! همون زنی که قد و قامت جوونیش پی دویدن‏های روزگار آب رفته ، اما قد صبرش زیر نداری شوهر خم نشده. قهرمان کیه! اونی که تا خود اورست یه نفس بره!؟ یا کسی که ته دره‏ی کولکا رو دربیاره! شایدم به اونی می‏گن قهرمان که بتونه تو دل اقیانوس آرام تا خود گودال ماریانا پیش بره و برگرده

نه، اینا در برابر قهرمان ذهن من عددی نیستن. قهرمان داستان من یه زنه. یه زن که با یک خط در میون بیکاری و کارداری! شوهرش می‏سازه. هم اتاق خونهی به شدت قدیمی مادرشوهرشه! سه تا پسر دبستانی مث شاخ شمشاد بزرگ و تربیت کرده یکی از یکی دیگه آقاتر و صد البت عاقلتر. باید سر تعظیم فرو آورد. باید سیمرغ بلورین داد، باید لوح تقدیر بخشید، باید چهره ماندگار نامید. زنانی همچون  "آمنه"رو….

گاهی از خودم شاکی میشم مقابل همچین انسانهایی؛ همچین قهرمان‏هایی.


منبع:نارنجدونه

۱۷ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۱۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

یاد داری فاطمه...؟

                 یاد دارم بعثت پیغمبر اسلام را                                   دوره دینداری و پیکار با اصنام را
                  سنگباران مسلمانان ز روی بام را                                سختی شعب ابی‌طالب در آن ایام را
                                           یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
                  یاد دارم هجرت و دل کندن از بیت خدا                    قبل رفتن بر مزار مادرت اشک تو را
                   قهر بود آن روزها یک خواب خوش با مرتضی          تا که برگرداندمت سالم به دست مصطفی
                                           یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
                  یاد داری مصطفی از امر حیّ کردگار                            نغمه «ناد علی» سر داد بین کارزار؟
                   جبرئیل آمد میان معرکه با این شعار:                          لا فتی إلّا علی لا سیف إلّا ذوالفقار
                                             یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
                   یاد داری که شبی با بی‌قراری آمدم                              سر به زیر انداخته، با شرمساری آمدم
                  ساده و با چشم چون ابر بهاری آمدم                           گونه‌های سرخ بهر خواستگاری آمدم
                                           یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
                  یاد داری لحظه شوق رسول‌الله را                                   تا نشانم داد آن شب، قرص روی ماه را؟
                  می‌شنیدی ضربه قلب ولی‌الله را                                     آمدی و من به دست باد دادم آه را
                                           یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
                   یاد داری سادگی زندگی با یکدگر؟                              روز میلاد حسن مادر شدی و من پدر
                   با حسین آرام شد دنیای ما از هر نظر                          داد حق بر من دو تا دختر دو زهرای دگر
                                          یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
                  یاد داری حج آخر، روز پیمان غدیر                               وحی منزل آمد از درگاه دادار قدیر
                  کای نبی دست علی خویش را بالا بگیر                          با همه اتمام حجت کن به بیعت با امیر؟
                                           یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
                   یاد داری تا پیمبر بود نه غم داشتیم                               نه سر موی سفید و نه قد خم داشتیم؟
                   بر تمام دردهای با عشق مرهم داشتیم                      صورتی چون گل، نفس‌های منظم داشتیم
                                            یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود
 
                   یاد داری بر حسن قرآن که می‌آموختی                       همزمان بهر حسینت پیرهن می‌دوختی؟
                   آتشی در جان من با آه خود افروختی                         لیک خود در شعله‌های آتشِ در سوختی
                                            یاد داری فاطمه؟ گویا همین دیروز بود


sajjad-m.blog.ir
۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۴۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

زن خانه

جوان‌تر که هستی آرمان‌ها و آرزوها برای خودت داری، درس بخوانم، کار کنم، ال کنم، بل کنم! رِ به رِ می‌روی پشت تریبون که من می‌خواهم ادامه تحصیل بدهم و به فلان جایگاه شغلی برسم. اینکه دو ساعت وقتت را در آشپزخانه بگذرانی و غذایی درست کنی که قائدتاً دوسه ساعت بعد دفع خواهد شد بنظرت احمقانه می‌آید. یک روز اگر توی خانه بنشینی فکر می‌کنی خیلی چیزها را از دست داده‌ای. پر از انرژی هستی، دوست داری ببینی، بشناسی، بگردی. می‌روی پشت تریبون که من زن‌خانه‌بشو نیستم.

اینها مال قبل کنکورت است. گفتم که، آمال و آرزوها برای خودت داری. کنکور اگرچه کمی سخت، اما بالاخره می‌گذرد و تو توی رشته مورد علاقه‌‌ات لیسانست را می‌گیری، بعد باز هم کنکور و می‌روی ارشد که به نقطه آرمانی‌ات نزدیک شوی. ارشد سخت‌تر از لیسانس اما بالاخره می‌گذرد. توی ارشد کار علمی و مقاله و مطالعه گسترده جانبی را هم چاشنی کارت می‌کنی، چون از اول دوست داشتی پیشرفت کنی و درس بخوانی و منزلت اجتماعی بالایی داشته باشی. تا الان هم خب موفق بوده‌ای. در طول این مدت هم خوب می‌چرخی تو جامعه‌ات و تجربه جمع می‌کنی، با آدم‌ها تعامل می‌کنی و ارتباطاتت را گسترده می‌کنی.

می‌خواهی بروی برای مقاطع بالاتر که حس می‌کنی یک چیزی ته دلت کم آمده. نمی دانی چیست اما هست. نگاه به «سن»ت می‌کنی و می‌فهمی بله وقتش است. کتاب‌های روانشناسی هم تأئید می کنند: «آدمی در هر دوره‌ای از زندگی‌اش نیازهایی دارد که در همان دوران خاص به سراغش می‌آید و باید برآورده شونددیگر خبری از حرف‌های پشت تریبونی‌ات نیست. حتی توی گوگل یواشکی سرچ می‌کنی: «طرز پخت باقالاقاتق»! از قیل و قال درس و دانشگاه و کار و جامعه خسته شده‌ای. دوست داری کمی زن باشی، زن خانه.

وسط بساط درس و مشق یک‌هو دلت می‌خواهد بروی در مطبخ (همان مکانی که در دوران کرکری‌خوانی‌ات لعن‌اش می‌کردی) و یک پیازداغ ترد و عسلی درست کنی. یاد مادربزرگت می‌افتی و هوس می‌کنی اشکنه و آش رشته با پیازداغ فراوان باربگذاری.

دلت می خواهد یک سفره بیاندازی از این وراتاق تا آن‌ور اتاق و هنرنمایی‌ات را به نمایش بگذاری. کمی که قرتی باشی دوست داری تارت و ترامیسو و میلک‌شیک درست کنی. دوست داری مثل جادوگر سیندرلا، عصای جادویی‌ات را بزنی و خودت را زیبا کنی، دلبری کنی.

دوست داری یک خانواده را دور سفره رنگینت جمع کنی، حتی به قیمت چند ساعت توی آشپزخانه بودن. حس می‌کنی اینطوری شیرازه یک خانواده‌ای.

عجیب‌تر اینکه دلت هوای داشتن بچه می‌کند. همان کار پرمشغله و پردغدغه‌ی سخت. یک کودک ناتوان و معصوم را انداخته‌اند توی دامنت و گفته‌اند بگیر بزرگش کن و از این دنیای پرمخاطره و ناشناخته که هر ثانیه درحال تغییر است، او را به سلامت بگذران. باید طوری بزرگش کنی که وسط این همه بی‌راهه و خطر و زشتی و پلیدی حداقل غرق نشود. اوه، مادری وحشتناک است.

من فکر می‌کنم ما زن‌ها هرچقدر هم که مادام کوری باشیم به این مرحله‌ها می‌رسیم. اصلاً مگر از همان اولش نمی‌خواستی روحت را کامل کنی، سطحی و بی‌مایه نباشی. تکامل مگر مدنظرت نبود؟ اینها هم یکی از فاکتورهای تکامل است.

زن خانه بودن. عزیزانت را به زیبایی و مزه‌های عالی دعوت کردن. گرم کردن یک خانه، وسط این دنیای بی‌رحم مدرن، با آبگوشت بزباش و سنگل و سبزی‌خوردن تازه، یاد خانه‌باصفای مادربزرگ را زنده کردن، سفر به دنیای سنتی پاک.

حس پرورش یک کودک، درآغوش گرفتن و بوسیدنش، مادرش بودن. باهاش بازی کردن و خندیدن‌های‌ازته‌دلِ کودکانه.

هرچقدر می‌خواهی درس بخوان، قد بکش، عاقل شو، بالا برو، راه و چاه‌ها را بشناس و کامل شو. زن باش، زن کامل. زن دانشگاه، زن جامعه، زن علم و خرد و شاید از همه قشنگ‌تر و لطیف‌تر زن خانه.


منبع: چــــــارقد

۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۱۳ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

از حیاط خانه دیروزی تا مهدکودک امروزی

دلم تنگه ,واسه اون روزا... اون روزایی که دنیام به سادگی خاله بازی با دوستام بود دور هم جمع می شدیم وبازی شروع می شد. صبح ها  با کلی ناز از خواب بیدار می شدیم بعدازظهرهای تابستون که خواب نداشتیم تو حیاط می نشستیم و با مامان نقاشی می کشیدیم ،به باغچه ها اب می دادیم و کلی آب بازی می کردیم .گرگم به هوا ,بالا بلندی ,هفت سنگ ,وسطی  یادش بخیر .توی همین بازی های کودکانه بزرگ شدیم و رسم زندگی رو از مادرانمون یاد گرفتیم ماها واقعا تو بچگیمون، بچه بودیم، دغدغه ی بزرگتر ها کاری به ما و بچگی کردنمون نداشت هر چند بعضی وقت ها باباها به خاطر مشغله هاشون حوصلمون رو نداشتند اما مامان ها واقعا مامان بودند

اما الان دلم واسه بچه های امروزی می گیره  از اون لحظه ای که چشم به این دنیا باز می کنند درگیر دغدغه های بابا ومامانن. مهد کودک، به عنوان مکانی آموزشی چاره تنهایی کودکان شده. تاسف بارتر آنکه در برخی از این مکان ها، بازی های کودکانه و جمعی جای خود را به رقص داده، شعرهای پارسی جای خود را به شعرهای انگلیسی داده که نه تنها برای کودکان بلکه برای بزرگترها هم هیچ معنا و مفهومی ندارد. صبح کله سحر بچه های بیچاره رو بیدار میکنن و به مهد می برن تا  باباها ومامان ها بتونند با خیال راحت مراحل عالیه تحصیلات و اشتغالشون رو طی کنند!!

نمی دونم واقعا داریم به کجا میریم روزگاری کار می کردن و پول در میاوردن که اسایش داشته باشن  اما الان ما تمام اسایش خود و بچه هامون رو تباه میکنیم تا فقط پول در بیاریم  اینقدر مصرف زدگی و تجمل گرایی در ما  نفوذ کرده که اصل زندگیمون رو فراموش کردیم وحتی خودمون رو هم گم کردیم. و در این میان من فقط دلواپس بچه هایم...

۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

دوست اهل بیت

سلطان محمود غلام سیاهی به نام ایاز داشت که خیلی شیفته وعلاقمند به او بود.سلطان سالی یک بارمهمانی خاصی برگزار می کردکه فقط مقامات عالی کشوری ولشکری حضور داشتندودر پایان مهمانی هم به هر یک اجازه می داد چیزی از سلطان بخواهند وهمانجا دستور می داد خواسته اش را به او بدهند.یک سال که این مهمانی را برگزار کرد ودر پایان،هر یک از مقامات چیزی از قبیل پول وطلاوجواهر وباغ وزمین مزروعی وگله ی اسب وگاو وگوسفند از سلطان خواستند،در اخر نوبت به ایاز رسید که کنار دست سلطان نشسته بود.

همه چشم دوخته بودند که ایاز با توجه به اینکه می داند سلطان تا چه حد به او علاقمند است،چه چیزی از او خواهد خواست.سلطان رو به ایاز کرد وگفت:خوب،تو بگو چه میخواهی؟ایاز سرش را پایین انداخت و بعد از لحظه ای دستش را روی شانه ی سلطان گذاشت،یعنی من خودت را میخواهم.همه تو را برای نعمت ها وهدایایت میخواستند،ولی من خود تو را میخواهم.((دوست اهل بیت(علیه السلام)خدا واولیائش را برای خودشان می خواهند،نه برای نعمت ها وعطاهایش))

۱۱ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه پیام