پرنیان

پرنیان

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کانون پرنیان» ثبت شده است

حرف دل

می گفت چادری ها بدترند زن دایی من بی حجابه ولی هر روز قران می خونه و غیبت هم  نمی کنه داشتم رد می شدم که اینا رو از چند تا از خواهرای گلم شنیدم نمی دونم چرا یکدفعه دلم گرفت نتونستم چیزی بگم  عجله داشتم رد شدم و رفتم، اما خواستم درد دلم را با تو بگویم تو با وجدانت جوابم را بده

 مگر جز این است که قران باید برنامه عملی زندگیمان باشد؟ مگر جز این است که قران را می خوانیم تا دستوراتش را سرلوحه زندگیمان قرار داده و راهنمای راهمان باشد؟ از تو می پرسم خواهرم آیا آیه حجاب در قران نیست  یا این که قرار است قران را هر روز مثل کتاب شعر بخوانیم و بعد ببوسیم بذاریم گوشه طاقچه

 دلم گرفت نه برای چادری ها دلم برای چادر مادرم زهرا گرفت دلم برای قرانی که هیچ تدبری در ان نیست گرفت

 آری شاید بعضی چادری ها بد باشند اما من نه به خاطر چادری های بد اخلاق و نه به خاطر چادری های که چادر روی سرشان سنگینی می کند بلکه به خاطر عشق به مادرم زهرا چادر سر می کنم حتی اگر همه چادری ها بدترین باشند.

۲۳ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

من طلبکارم

طلبکارم از همه کسانی که به ما خیانت کردند از همه کسانی که خواستند احساس ما را بگیرند ما را هم مانند خودشان بی روح و احساس کنند از همه کسانی که خواستند مرا مقابل خدایم قرار دهند و اما دلم می سوزد برای حماقتشان...

برای حماقت کسانی که قبل از اینکه  مارا بشناسند خواستند حقوق مارا بگیرند داعیه دار حقوق ما شدند خواستند مارا با خودشان بسنجند و شبیه خودشان کنند! خواستند با انها برابر شویم وما هم کارهای انها را انجام دهیم و انها هیچ وقت نخواهند فهمید که ما شبیه انها نیستیم

زن نشانه رحمت خداست همان که خداوند تمام مهربانی و رحمتش را در او جلوه گر ساخت ومن سپاس گذارم از خدایم که مرا  زن افرید تا با قلبم بر جهان حکومت کنم.

گفتند می خواهیم حقوق زن را بگیریم که چرا زن نمی تواند قاضی شود مگر او چه چیز از مرد کم دارد که نمی تواند قضاوت کند؟ و من می خندم

  می خندم برای همه مردانی که نه تنها مرا نشناختند که خدایشان را هم نشناختند اری ما چیزی از شما کم نداریم اما یک چیز بیشتر داریم وان قلب است احساس است بی تفاوت نبودن است

 اری من نمی توانم قضاوت کنم چون نمی توانم پرونده قتلی را در دست بگیرم و شب با خیال راحت بخوابم صبح صبحانه ام را بخورم  و  زندگی روزمره ام را ادامه دهم چون نمی توانم اشک های مردی هر چند مجرم را ببینم و باز زندانی اش کنم من نمی توانم التماس های زنی هر چند خطاکار  را در دادگاه بشنوم و بی تفاوت از کنارش عبور کنم

اری من نمی توانم ونمی خواهم که قضاوت کنم چون نمی خواهم  اینقدر با قاتل و جانی و دزد سروکله بزنم که به کلی زمخت و بی روح شوم که دیگر صدای گریه های کودکم را هم نشنوم  که انقدر درگیر این پرونده و ان پرونده بشوم که تمام ذهن و وجودم را  ادم هایی بگیرند که هیچ  جایی در زندگی ام ندارند و  تو هیچ وقت این ها را نمی فهمی ...

پس خدایا فقط پیش تو شکایت می کنم از همه کسانی که خواستند دانسته و ندانسته مرا مقابل تو قرار دهند.


بازنشر در : لینک زن


۲۱ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۲۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

به یاد دخترکان سوریه

گریه کن دخترک تو فقط می توانی گریه کنی

گریه کن برای خانه ای که حالا بر سرت خراب شده گریه کن برای پدرت که سرش را جلوی چشمانت نه مثل گوسفند که بی رحمانه تر بریدند گریه کن برای مادرت که او را با خود بردند  تا در بازار به کنیزی بفروشند وچه خوب است که تو هنوز معنی کنیزی را نمی فهمی فقط برای رفتنش گریه کن

 گریه کن دخترک خیالت راحت اینجا کسی نیست که بخواهد تو را ارام کند تا بخواهد اشکانت را پاک کند تو می توانی با خیال راحت گریه کنی . نترس صدایت را بلند کن تو می توانی فریاد بزنی نگران حافظان حقوق بشر نباش انها گوششان پر است از فریادهای کودکانی همچون تو نگران شیوخ عرب هم نباش ناله های تو نمی تواند بیدارشان کند انها خیلی وقت است که خوابشان برده شکمشان پراست و خوابشان سنگین خیالت راحت بیدار نمی شوند.

 اری دخترک گریه کن فریاد بزن فقط مواظب باش صدایت به مادرت نرسد اخر او گمان می کند که تو کنار پدرت ارام خفته اگر بفهمد که به دست ان حیوان ها افتاده ای ممکن است کار خودش را تمام کند و پیش پدرت برود که کاش می رفت

 گریه کن تو می توانی خون گریه کنی...

۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۰۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

خبر مرگ!!

بیشتر از اصل مساله مرگ حاج داوود، کیفیت خبر دادن به پسرش ناگهان برای ما مسأله شد. هرکس خبر فوت ناگهانی حاج داوود را می شنید، قبل از هر چیزی می گفت: وای بیچاره ممل، بعد از بیست سال داره از امریکا میادکه بابا شو ببینه.
‏حاج داوود شصت سال را راحت داشت. اما مردنی نبود.کاملآ قبراق و سر پا بود. اهل ورزش وکوهنوردی وراهپیمایی طولانی بود و البته در عین حال سیگار زیاد. به هرحال خبر فوتش غیرمنتظره بودکه همه را در بهت و ‏ناباوری فرو برد.
‏ ‏اولین کار به قول حمید این بود که

ادامه مطلب...
۰۹ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۲۶ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

دلم گرفته برای...

دخترک دلش گرفته بود خیلی زیاد، می خواست با کسی حرف بزند درد ودل کند تا شاید کمی ارام شود می رود لپ تاپش را روشن می کند  و چهار تا دکمه را تق و تق می زند و یک هو یک ادمی در شهرودیاری دیگرروی صفحه نمایش ظاهر می شود صدای زنگ گوشی اش می اید اما دخترک در حال سلام و احوال پرسی با دوست مجازی اش است مریم هم اتاقی اش داد می زند که بردار این لعنتی را صدایش دیوانه مان کرد  با داد او نگاهش را از صفحه نمایش می گیرد و به گوشی می دوزد نوشته"مامی" دخترک حرص می خورد وپیش خود می گوید چقدر این مامان ها وقت نشناسند همچنان گوشی در حال زنگ خوردن است  اما دخترک دارد با دوست مجازی اش درد و دل می کند  صدای گوشی که قطع می شود پیامکی برایش می اید دوباره که به گوشیش نگاه می کند غضب الود می شود  ومی خواند"دخترکم کجایی؟نمی دونم چرا یکدفعه دلم گرفت کجایی؟چرا جواب نمی دهی؟"

دخترک دوباره شروع می کند به تایپ کردن تند تند کلماتش وهیچ به دل مادرش فکر نمی کند به نگرانی او به انتظار او...

دخترک نمی داند که شاید دلش به خاطر دل مادرش گرفته  وشاید دل مادرش به خاطر او

 او جایی دیگر است و هیچ نمی فهمد یادش رفته که هر موقع دلش می گرفت مادرش دستش را می گرفت و اینقدر غصه او را می خورد که غصه اش را به کلی فراموش می کرد

اما حالا دخترک روابط اجتماعی اش بالا رفته دخترک مدرن و به روز شده !

دلم گرفته برای تمام ِ با هم بودن‌های مجازی و بی‌هم بودن‌های واقعی ما در روزگار مدرنیته خودمان را گم کرده ایم ماگران بهاترین سرمایه زندگی مان را تلف می کنیم به پای کسانی که کمترین سهمی در زنگی مان ندارند و ازعزیزترین های اطرافمان غافلیم


. انسان بودن بوی پلاستیک گرفته است.. بوی سیم و امواج الکترومغناطیسی .... این با هم بودن‌های خشک و مصنوعی.. ما انسان را رعایت نکرده‌ایم .. ما عشق را رعایت نکرده‌ایم.. ما عشق عزیزترین هایمان را به فراموشی سپردیم ما همه چیز را به دست‌های زمخت و خشن تکنولوژی سپردیم و خودمان در دورترین نقطه‌ی ممکن ِ با هم بودن نشستیم.. ما به انسانیت خیانت کردیم.
 

۳۰ آذر ۹۲ ، ۱۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

تضاد

صبح خانم مددکاری آمد کلاس ما و درباره موسسه خیریه‌ای که در آن کار می‌کرد توضیح داد، تا اگر دوست داشتیم برویم آنجا و مربی هنر مددجویان بشویم. من خانمه را دوستش داشتم، خیلی شبیه کارهایی را انجام داده بود که من دلم می‌خواست انجام دهم. برای تلاش و پشتکارش ارزش قائلم. خانم مدد کار از در که آمد تو چادری بود، یعنی اول چادرش دیده می‌شد و بعد ناخن‌های کاشته شده ارغوانی‌اش! ، چادرش را درآورد و خیلی صمیمی نشست کنار استاد، نه جوری که آدم از یک خانم چادری توقع دارد! خب من با خودم گفتم شاگرد استاد است و این حرف‌ها! تا اینکه شروع کرد به حرف زدن و من در تمام طول مدت حرف‌هایش نتوانستم چادرش و ناخن کاشته ارغوانی‌اش را هضم کنم. من نه با چادر مشکل دارم و نه با ناخن بلند ارغوانی اما نمی‌توانم متوجه شوم این دو تا چطور می‌تواند کنار هم قرار بگیرد. برای من تناقض دارد، من آدمی که این دو مولفه را با هم دارد نمی‌فهمم. حالا باز یک دست لاک کمرنگ یا برق ناخن یک چیزی

به نظرم چادر نتاقض بردار نیست، وقتی چشم‌هایم را می‌بندم و یک خانم چادری را تصور می‌کنم، دختر نازی میاید جلوی چشم‌هام که آرایش ندارد، روسری قشنگش صورتش را قاب گرفته و مهربان است و معصوم. به نظر من دخترهای چادری نباید موهای رنگ کرده شان تا وسط سرشان معلوم باشد و یا ریمل‌هایشان چک چک کند. اینها تصویر ایده آل من است شاید دیگران مدل دیگری را دوست داشته باشند.  کاش کمی عمیقتر بشویم ، کاش یک روزی فقط چادری‌هایی واقعی بمانند، همان‌هایی که روسری‌هایشان صورتشان را قاب گرفته، مهربانند و معصوم، قد و بالایشان قشنگ است و آدم وقتی در خیابان می‌بیتدشان کیف می‌کند ار این صلابت راه رفتن.

 

۳۰ آذر ۹۲ ، ۱۹:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

خطبه نور

امام ایستاد و خطبه ای کربلایی خواند:( زنهار نمی بینید حق را که بدان عمل نمی شود و باطل را که از ان نهی نمی گردد تا مومن به لقای خدا مشتاق شود، پس اگر این چنین است من در مرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت. مردم بندگان حلقه به گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست ان را تا انجا پاس می دارند که معایش ایشان از قبل ان می رسد اگر نه چون به بلا امتحان شوند چه کم هستند دینداران.)

اه از ان رنجی که در این گفته نهفته است و اما سر الاسرار خطبه در این عبارت است که (لیرغب المومن فی لقا ربه-تا مومن به لقای خدا مشتاق شود) یعنی دهر بر مراد سفلگان می چرخد تا تو در کشاکش بلا امتحان شوی ...پس ای دل شتاب کن تا خود را به کربلا برسانیم! می گویی: مگر سر امام عشق را بر نیزه ندیده ای ومگر بوی خون را نمی شنوی؟ کار از کار گذشته است... اما ای دل، نیک بنگر که زبان رمز چه راضی را با تو باز می گوید:کل ارض کربلا وکل یوم عاشورا.

ای دل گوش فرا ده که گر چه حسین (علیه السلام) رفت و نبودی تا لبیکش را پاسخ گویی اما صدای لبیک فرزندش مهدی(علیه السلام) را بشنو که او محتاج تر است به کمک تو چرا که قرن ها می گذرد و او تنها در انتظار سیصد وسیزده یار است...!

مگر جز این است که زمانی نفاق گروهی باعث مخفی ماندن قبر مادرمان شد و اکنون گناه ما بانی غیبت فرزندش!

ای دختران فاطمه(سلام الله علیها) مگر جز این است که باید دردمان درد مادر باشد مگر جز این است که باید زهرا و فرزندش را یاری کنیم و با فرهنگ فاطمی زندگی کنیم پس چه عظمتی دارد وفتی به عشق مادر چادر سر کنی و اینگونه باشد که یار فرزندش شوی.

 

۲۱ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه محی الدینی

نجــــــــــــــــــوا

حرف می‌زنم. گله میکنم. ناز میکنم. قهر؟!! نه قهر را دوست ندارم اما کز می‌کنم و در خودم فرو می‌روم. منتظر دست‌های پر از سخاوت و مهربانی‌اش می‌مانم. خیلی زودتر از آنچه فکر کنم مرا در آغوش می‌کشد. با اینکه سرکشم و حتی شاید قدرنشناس اما او درخور خدایی‌اش، خدایی می‌کند.
Description: //bayanbox.ir/id/6855225253801285900?thumbو اگر صدایم کنی
و اگر سلامم کنی
باورم می‌شود
که باز مرا بخشیده‌ای 
پس صدایم کن
و سلامم کن تا طلوع سپیده‌دمان
سلام هی حتی مطلع الفجر

۱۹ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضوان مازارچی